امروزمطلبی در بالاترین راجب دستگیری شخصی بعد ازبازی فوتبال خواندم که جالب بود و منو به یاد دستگیری خودم انداخت .ساعت ٨ شب بود برادم زنگ زد .چه خبر امشب برنامه ای داری گفتم نه ولی اگه دوستداری بیا عرق خوری یک بطر ودکای گری گوس دارم خلاصه امدو جاتون خالی تا خرخره مثل خر خوردیم و تازه تصمیم گرفتیم بزنیم بیرون من که ادم باهوش و تحصیلکرده خوش تیپ و .... هستم فقط ٧ تا ٩ شات زدم و دوتا هم ابجو مزه کردیم .تلو تلو رفتیم به طرف ماشن و استارت زدیم و صدای سی دی را تا اخر بردیم بالا و راه افتادیم به طرف کلابهای شهر. اولی بریتیش پاب بود و انجا اکثرا انکلیسی هستند و همه مشغول تماشای بازی فوتبال بودند ما هم که خوره فوتبال هستیم نیم ساعتی میخ شدیم در این میان هر از گاهی برادرم به دخترها گیر میداد و حواس منو که تو فوتبال بودم پرت میکرد تا اینکه یکی از انها با دست اشاره به دستبند سبز من کرد و گفت از ایران چه خبر منم که اول خوره سیاست هستم و دوم فوتبال سریع رفتم بالای منبر واز کشت و کشتار تجاوز درزندانها و کل جریانات تعریف کردم انها از جریانات اطلاع داشتند ولی نه زیاد خلاصه برادرم دو سه لگد به پام زد که بسه بابا بی خیال سیاست .از انجا زدیم بیرون و دوباره درماشین نشستیم و رفتیم به یک کلابی که موزیک زنده دارند و روی سن می زنند انجا خیلی شلوغ بودو مردم مثل مورچه درهم می لولیدند جای جیب برها خالی.بعد از چند ساعت از انجا بیرون امدیم و به طرف جایی برای خوردن صبحانه و کله پاچه بودیم البته کله نبودولی پرو پاچه زیاد بود.ناگهان چراغی در ایینه نمایان شد و صدای اژیر بلند شد و برادرم گفت شت و با نگاهی به پشت سر دیدم بعله پلیس است و به گوه رفتیم خلاصه مامور امد جلو و من شیشه را دادم پایین او با ریش سیا و صورت نتراشیده پرسید گواهینامه و اینشورانس انها را دادم ما هر دو جفت کرده بودیم و به فکر زندان و ابروریزی بعد ازان بودیم .مامور بعداز چک کردن اسم من در کامپوتر رو به من کرد وگفت از کجا میایید گفتم از کلاب دوباره پرسید راستشو بگو ازکجامی ایی دوباره گفتم کلاب مامور گفت در تظاهرات بودین گفتم کدوم تظاهرات گفت میدان ونک من جفت کردم و دیدم این ننه جنده داره فارسی حرف میزنه ما در امریکا و در تگزاس هستیم گفتم نه بابا تظاهرات چیه من به اوباما رای دادم او ناگهان با عصبانیت گفت ک س ننه اوباما رهبر ما هرچی بگه همونه من دیگه کم کم داشتم کنترل خودمو ار دست میادم که پلیس با دست اشاره به دستبند سبز من کرد و گفت یک راست می برمت اوین تا ببینیم شما خارجیها چه نقشه ای کشیده اید این رهبر خودیه و طرفدار صد در صد امریکاست و احمدی نژاد هم فک و فامیلهای جوودش همه در نیویورک هستند.تو هم این کاسه کوزه راجمع کن .من با ناراحتی دستمو بردم جلو و گفتم ببر زندان من تا اخر می ایستم و با مردم ایران هستم تو خیلی بچه ای که جلوی جنبش سبز مردم بایستی و بامشت زدم تو دهنش و ناگهان اصلحه خود را بیرون کشید برادم خواست از در بیرن رودکه او گفت تکون بخورین با گلوله میزنم من در را باز کرم و پریدم به او و مشغول زدو خورد بودیم که گلوله ای در رفت با صدای بلند ناگهان چشمم را بازکردم دیدم در رختخواب هستم و خواب می بینم
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
No comments:
Post a Comment