Thursday, November 12, 2009

به زن مسلمان ایرانیم گفتم میخوام یه زنه دیگه بگیرم تق زد توگوشم



دیروز رفته بودم منزل یکی از اشنایان زنم, که شامی پخته بودند خلاصه خیلی برام جالب بود.چون من زیاد مذهبی نیستم و کلا کاری با دین و مین ندارم ولی زنم از یک خانواده خیلی مذهبی است که از نمازش نمیگذرد و تمام فک و فامیلها مثل خودش است مذهبی.سر سفره غذا با مردی میانسال با نام شمس اشنا شدم که ته ریشی داشت و طبق معمول بوی عرقش قاطی بوی قیمه شده و تبدیل به بوی سبزی کوکو شده بود بگذریم از بوی پا که یاد اش رشته میافتیم .خلاصه قسمت زنان و مردان جدا بود من بد بخت در کنار شمس نشستم و با سلام شروع کردم و از جواب سلام که گفت الیکم وسلام فهمیدم که طرف مذهبی است.من که قبل از بیرون امدن دوش گرفته و خوشبختانه به علت نبودن تیغ صورتم را نتراشیدم و ته ریشی داشتم نظر شمس را به خود جلب کردم و هی برادر برادر میکرد منم تو دلم مگفتم ای خدا کاش یه عرقی بود میزدم و اصلا گوش به ک و ...شعرهای او نمیدادم و سر تکان میدادم.شمس هم قاشق ماشق هالیش نبودو با دست و نون افتاده بود تو جون قیمه اول گوشتارو با پیاز زد تو رگش بعد با دست هی دندونشو پاک میکرد و با همان دست نان و سبزی میخورد و با دهان پر از سفر سوریه تعریف میکرد من که همش مواظب بودم از دهنش غذا به سرو صورتم نریزد بیشتر سرم پایین بود .شمس میخوردو حرف میزد و به من میگفت چقدر کم حرفی به نظر میاد بچه خوبی باشی منم سر تکون میدادم و زیر زبون میگفتم عمله که مثل بعله بود.ناگهان حرفی زد که من میخکوب شدم ,پرسید چند تا زن داری من برنج دردهان را بلعیدم تا بتوانم صحبت کنم و گفتم فقط یک زن دارم چطور خبری هست اقای شمس ,شما چندتا داری, خندید وگفت دوتا عقدی چند تاهم صیغه, من که انگار برق گرفته بود گفتم جدی گفت اره ثوابه منم گفتم از ثواب بدم نمی اید.شمس پرسید کارت چیه گفتم والا فوق لیسانس دارم ولی تو بازار چک و سفته اینور اونور میکنم حاجی به من خیلی اعتماد داره .شمس با پر رویی گفت پس بگو بیکارم.گفتم از زن بگو بی خیال کار.گفت فردا زنگ بزن یکی رو برات سراغ دارم ولی قبلش با زنت حرف بزن و رضایت او را بگیر گفتم چشم ,خلاصه خیلی چاکرم انگار این شمس را صد ساله میشناسم (این زن چی کارا که نمیکنه)تلفن رد و بدل کردیم و من دست زنم را گرفتم و امدیم منزل. دیدم الان وقتشه که جریان را به زنم بگم خلاصه وارد خانه که شدیم گفتم عجب شبی بود شام و فامیلهای خوبی داری و این اقای شمس هم بچه باحالیه مثل اینکه هر دوتا زنش نیامده بودند .زنم نگاهی چپ به من انداخت که جفت کردم ,بلافاصله گفتم یک زن دیگه گرفتن بد نیست تو اجازه میدی .تق گذاشت تو گوشم که برق از اونجام پرید.و گفت خجالت نمیکشی حرفهای این مردیکه کثافت را گوش میدی .اینم از زن ایرانی مسلمان
راستی اگه زنم این مطلب را بخواند شب باید زیر پل بخوابم

1 comment:

Farhad said...

bahal bud!
vali inkeh ye adam buye aragh mideh be khatereh mazhabesh nist!!