Tuesday, January 19, 2010

انقلاب فرزندان خود را میخورد:هگل


همچنان كه دانشمندان علوم انسانی بر سر چرايی بروز انقلابها با يكديگر اختلاف نظر دارند، آنان بر سر راه تحليل نمونه وار حركت انقلابها خود را با دشواری‌های بسياری روبرو می‌بينند. اگرچه چندين عامل هم شكل و هم خانواده در روند حركت انقلابها بچشم می‌خورند، اما يك نمونه يگانه برای روندهايی كه بگونه‌ای روشن با يكديگر تفاوت داشته باشند، وجود ندارد. بسياری از نظريه پردازان با توجه به برداشت منفی شان نسبت به انقلاب، اين مقوله و گوناگونی روند حركت آن و مراحل و سمتگيری انقلابها، مقوله انقلاب را با توجه به ضرورت تاريخی آن در يك طرح از پيش آماده شده جای داده‌اند تا بدينوسيله پوچی سرنگونی‌های انقلابی را يادآوری كنند. هگل از نخستين كسانی است كه به پرسمان انقلاب توجه كرده است. او با يادآوری تجربه انقلاب فرانسه، ميان پيشبرد اصل آزادی در مراحل آغازين اين انقلاب و "حاكميت وحشت" كه در آن انقلاب فرزندان خود را می‌خورد، و سپس برآمد ديكتاتوری در فرانسه توسط ناپليون تفاوت می‌گذارد. اين روند را هگل "چرخه ضرورت" می‌نامد كه با آزادی مطلق آغاز گشته و به نفی مطلق ازادی می‌رسد، سپس به وحشت مرگ می‌انجامد و دست آخر پس از آنهمه شورش و آشوب و بلوا و جنجال به نقطه اغازين خود بازمي‌گردد. دستاوردهای انقلاب پرسش دستاوردهای انقلاب با ارزشگذاری آنها رابطه‌ای تنگاتنگ دارد. آنچه برای هواداران انقلاب از بين بردن بهنگام ناحقی، تنگدستی، استثمار و وابستگی ديرپا در جامعه بنظر می‌آيد، از سوی مخالفين انقلاب بعنوان خشونت بيمعنی، ويرانی و بی قانونی در دستگاه دولتی، حاكميت ترور آدمكشان و عوام و بی مسيوليتی در ايجاد هرج و مرج اقتصادی شناخته می‌شود. نزد مشاهده گران و دانشمندانی كه در باره انقلاب پژوهش كرده اند، يك اتفاق نظر اساسی وجود دارد كه پس از تمامی انقلابهای پيروزمند در تاريخ، از سوی قدرتمداران جديد، نخست دگرگونی‌های راديكالی در همه سطوح و ساختارهای جامعه انجام می‌گيرد. در اينجا يكی از اهداف اينست كه بنيان‌های قانونی، فرهنگی و اخلاقی نظم سياسی و اقتصادی و اجتماعی پيشين را ويران كند و يا با معيارهای سختگيرانه‌ای آن را اجازه دهد؛ و اين تا زمانی خواهد بود كه بنيان‌های پيشين با تصورات كنونی هماهنگ گردند و يا رژيم پس از انقلاب بتواند از آنها بسود خود بهره برداری كند. آنچنان كه جان دان می‌گويد: "تفاوت دوران پيش و دوران پس از انقلاب تفاوت دو دنيای متفاوت نيست. دولتهای پس از انقلاب نيز در بيشتر موارد خشونت آميز، سنگدل، فاسد و جبار و ناتوان هستند. با وجود اين تفاوت تا اندازه زيادی واقعی و فوق العاده مهم است. انقلابيون از خود و جامعه انقلابی خود تصويری از قدرت، كنترل، اطمينان و عقلانيت هدفمند می‌سازند كه در جهانی مملو از ناتوانی، ناروشنی و بی مفهومی و پوچی و بيهودگی ناب برپا ايستاده‌اند و تهديدات بسياری را تاب می‌آورند
آنچنان كه جان دان می‌گويد
"تفاوت دوران پيش و دوران پس از انقلاب تفاوت دو دنيای متفاوت نيست. دولتهای پس از انقلاب نيز در بيشتر موارد خشونت آميز، سنگدل، فاسد و جبار و ناتوان هستند. با وجود اين تفاوت تا اندازه زيادی واقعی و فوق العاده مهم است. انقلابيون از خود و جامعه انقلابی خود تصويری از قدرت، كنترل، اطمينان و عقلانيت هدفمند می‌سازند كه در جهانی مملو از ناتوانی، ناروشنی و بی مفهومی و پوچی و بيهودگی ناب برپا ايستاده‌اند و تهديدات بسياری را تاب می‌آورند
رهبران و پيروان در انقلاب انقلابها در درجه نخست كشمكش ميان اقليت‌ها عستند. يك دسته كوچك از نخبگان انقلابی بدين ترتيب روبروی يك دسته كوچك از نخبگان فرمانروا در رژيم حاكم قرار می‌گيرد. هر دو اين گروهها بر سر گردآوری هواداران بيشتر در ميان توده‌های ملت با يكديگر می‌جنگند. تلاشهای بيهوده بسياری كه درزمان پيش از انقلاب از سوی انقلابيون برای ايجاد انقلاب بكار می‌رفت، از اينرو با شكست روبرو می‌شد كه آنان نتوانسته بودند توده‌های مردم را بر ضرورت و سودمندی انقلاب قانع كنند.بنابراين پرسشی كه در اينجا مطرح می‌شود، اينست كه چه كيفيت‌هايی رهبران انقلابهای پيروزمند دارند كه انقلاب را به پيروزی می‌رسانند؟ رهبران انقلابها از چه خواستگاه اجتماعی و طبقاتی برمی خيزند و آنان چگونه موفق می‌شوند نيرويی گسترده از پيروان را بدنبال خويش گرد بياورند؟رهبران انقلابها در درجه نخست انديشه‌ها و ايده‌های اصيل و نوينی را ارايه نمی‌دهند، بلكه آنان بيشتر پيچيدگی موجود اجتماعی را ساده می‌كنند و به يك يا چند عامل كاهش می‌دهند و دشواری‌های در جريان و تصورات ناكجاآبادی را در يك شكل قاطعانه و افراطی خلاصه می‌كنند و بوسيله ترغيب و تشويق قانع كردن برای خود پيروانی گرد می‌آورند. تلاش برای انقلاب در آنزمان از پيش محكوم به شكست است كه مناسبات اجتماعی و سياسی موجود تثبيت شده هستند. اما اگر پيش شرط‌ها و پيش زمينه‌ها تا اندازه‌ای برای انقلاب مناسب باشند، در اينجا رهبران انقلابی با كيفيت‌های ويژه خويش می‌توانند نقش پر اهميتی در تعيين اندازه و وزن نيروهای اجتماعی بازی كنند
ولگردان، لات‌ها، آدم‌های بی سروپا و عوام را می‌توان بگونه‌ای تحريك كرد كه جنگهای خيابانی راه بيندازند و در خانه قدرتمندان آتش افروزند و عمليات انقلابی را بعهده بگيرند، اما اينكه آنان انقلاب را هدايت كنند و يا حتی آن را بوجود بياورند، امری است كه حتی در انقلابهای پرولتری نيز ناممكن است. رهبران انقلابها _ حتی در انقلابهای كارگری _ از نظر خواستگاه اجتماعی بيشتر به اقشار حاكم نزديك هستند تا به عامه مردم. در اينجا اين پرسش مطرح می‌شود كه چه انگيزه‌هايی در درون افرادی از طبقات و اقشار بالا عمل می‌كند تا آنانرا به رهبران انقلاب تبديل كند و چگونه آنان نزد توده مردم محبوبيت و مقبوليت بدست می‌آورند؟ پاسخ اينست كه رهبران انقلابی نتيجه چندين عامل متفاوت هستند

عوامل سياسی، اقتصادی، اجتماعی و شخصی. روانشناسان اجتماعی چندين عامل را برای توضيح شخصيت رهبران انقلابها و انگيزه‌های آنان بكار می‌گيرند: دلسردی‌های و ناكامی‌های شخصی و اجتماعی، جوانی دردناك و عقده‌های شخصی فروخورده، برخاستن از يك محيط محدود خانوادگی، شورش عليه انديشه‌های اقتدارگرايانه، وابستگی به اقليت‌های قومی و مذهبی و تقليد از ديگران. اما اگر ما بخواهيم رهبران انقلابی را بعنوان افرادی از نظر روانی بی ثبات و غير عادی و حتی معلول شرايط موجود كه عمليات سرنگونی را بعنوان جبران كمبودها و عقده‌های شخصيتی خود انجام می‌دهند بدانيم، مساله را بيش از حد ساده كرده ايم. تكامل يك شخص به يك رهبر انقلاب دستكم بر دو عامل استوار است
نخست بر انتقاد و چالش بعنوان بنيان عملكرد روشنفكری واقعی كه بر وام گرفتن عناصری از ملتهای ديگر و جنبش‌های اجتماعی ديگری گره می‌خورد و همچنين بر انگيزه‌ای در يافتن بديل‌ها و گزينه‌ها برای شرايط موجود و انگيزه‌ای برای تحقق بخشيدن به آن بهمراه همراهان خود. دومين عنصر را می‌توان در "دلسردي" خلاصه كرد كه نيروی اجرای كارها در شرايط عادی و روزمره را ناممكن می‌سازد و بدين ترتيب در اين شخصيت‌ها يك نياز قوی و شديد احساس می‌شود كه از سوی ديگران و جامعه برسميت شناخته شوند. وضعيت‌های دگرگون شونده اجتماعی اين عناصر را تشديد می‌كنند و به رهبران انقلابی فرصت‌هايی را می‌دهند كه استعدادهای خويش را شكوفا كنند و اين البته در شرايط عادی و با ثبات اجتماعی غيرممكن است
پس از شكست فاشيسم و در نتيجه اشغال اروپای شرقی توسط شوروی و بويژه با پيروزی مائو در انقلاب چين در سال 1949 عناصر تازه‌ای در راهبرد و تاكتيك جنبش‌های انقلابی پيدا شدند. مائو نه تنها بسيار زود نيروی پكشی (انفجاري) ايجاد ارتباط ميان ناسيوناليسم و كمونيسم را تشخيص داد و از آن بسود خود بهره برداری كرد، بلكه او با برنامه تربيتی دستگاهمند خويش و اصلاحات ارضی گسترده و پيوند ميان ارتش و روستانشينان بنياد پيروزی خود را پی ريزی كرد و بوسيله تاكتيك جنگ چريكی و پارتيزانی توانست بر يك دشمن نيرومندتر پيروز گردد. پيروزی انقلاب چين با تكيه بر نيروی خودی و تداوم آن در نظريه و عمل "انقلاب مداوم" دگرگونی‌های راديكالی در چين بعنوان يك كشور كهنسال با ساختارهای قديمی و از نظر صنعتی و فنی عقب مانده و مورد استعمار واقع شده و در درون خود چند پاره و با جمعيت بسيار زياد بوجود آورد
انقلاب چين در سالهای پس از خود برای بسياری از ملتهای جهان بعنوان نمونه و الگويی در مبارزه برای استقلال در آمد و الگوی چينی سازماندهی اجتماعی و نوسازی از سوی بسياری از ملتهای جهان سوم مورد تایید و تقليد قرار گرفت. با آغاز روند استعمارزدايی كه در سالهای دهه پنجاه سده بيستم صورت گرفت، كشمكش‌هايی ميان جنبش‌های آزاديبخش ملی و انقلابی از يكسو و نيروهايی كه خواستار حفظ وضع موجود بودند در گرفت. اين كشمكش‌ها كه بميزان زيادی با خشونت گسترده صورت می‌گرفتند و سرچشمه‌های انديشگی و مادی فراوانی را بخود اختصاص می‌دادند، بويژه پس از مداخله آمريكا در ويتنام جنبش‌های اعتراضی جهانی جوانان را بدنبال داشت. اين جنبش‌ها كه سراسر دهه‌های شصت و هفتاد سده بيستم به درازا كشيد با "انقلاب از راست" ريگان در آمريكا و تاچر در انگلستان در آغاز دهه هشتاد به ضد خود تبديل گشتند. سراسر دهه هشتاد سده بيستم در كشورهای پيشرفته صنعتی دهه محافظه كاران نو بود. ريگان بجای اينكه بگذارد غرب و آمريكا مورد چالش جنبش‌های گوناگون قرار بگيرد، نوك تيز حمله و انتقاد را بسوی شوروی نشانه گرفت و با به چالش طلبيدن شوروی در همه مناطق نفوذ اين ابرقدرت مقدمات بازبينی و بازنگری مسئولان شوروی را فراهم آورد. با بقدرت رسيدن گورباچوف در شوروی و برنامه پرسترويكا و گلاسنوست، كشورهای اروپای شرقی توانستند راحت‌تر از زير يوغ شوروی رهايی يابند و با "انقلابهای آرام" 1989 در اروپای شرقی ورق كاملا برگشت و سرمايه داری و دمكراسی غربی بعنوان يگانه الگوی اقتصادی و سياسی و اجتماعی و فرهنگی پيروز گشت. از دهه نود سده بيستم بدينسو ما در "دوران بازگشت" بسر می‌بريم و هنوز طرح تازه‌ای برای جنبش‌های اجتماعی ارائه نشده است

No comments: