تلفن زنگ زد سید بود
گفتم خیر باشه سید گفت ای .گفتم چه خبر گفت سردار بیگلری سکته کرد بیچاره بعد ازمرگ پسرش در زیر شکنجه و تحویل جسد تکه تکه و بدن سیاه و دستهای شکسته او که بوسیله کسی که او سالها برایش خدمت کرده بود خیلی سخت تمام شد. روزی نبود که به من زنگ نزند و پیا پی اشک من و خود را در میاورد خیلی زیر فشار بوداز دست دادن عزیزی از یکطرف و شهید شدن بچه اش بدست خودی از طرف دیگر همسرش که دیگه نپرس .چند روز پیش میرود خانه در میزند همسرش که دکتر است در را باز نمیکند و بعد از چند دقیقه او لباسهای سردار رامیریزد پشت در و با گریه میگوید یا بچه ام را پس بده یااینکه برو پیش چلاقه و در رامیبندد او بعد از
گفتم خیر باشه سید گفت ای .گفتم چه خبر گفت سردار بیگلری سکته کرد بیچاره بعد ازمرگ پسرش در زیر شکنجه و تحویل جسد تکه تکه و بدن سیاه و دستهای شکسته او که بوسیله کسی که او سالها برایش خدمت کرده بود خیلی سخت تمام شد. روزی نبود که به من زنگ نزند و پیا پی اشک من و خود را در میاورد خیلی زیر فشار بوداز دست دادن عزیزی از یکطرف و شهید شدن بچه اش بدست خودی از طرف دیگر همسرش که دیگه نپرس .چند روز پیش میرود خانه در میزند همسرش که دکتر است در را باز نمیکند و بعد از چند دقیقه او لباسهای سردار رامیریزد پشت در و با گریه میگوید یا بچه ام را پس بده یااینکه برو پیش چلاقه و در رامیبندد او بعد از
ترک منزل پس ازمدتی دچار حمله قلبی میشود و اکنون در بیمارستان است
خبررادیو صدای ایران
No comments:
Post a Comment