Saturday, September 19, 2009

هواپیمای احمدی نژاد در راه امریکا سقوط میکند


ان روز هوا ابری و گرفته است میهماندار بسییجی لیوان ابی برای احمدی نژاد میاورد او به شوخی میگوید مگه روزه نیستی میهماندار میگوید والا وقتی در هوا هستیم شب روز میشود و نمیشود روزه گرفت.ا-ن سر تکان میدهد و با اشاره به همراهانش میگوید برنامه سخنرانی در هتل چی شد . پاسدارمرادی یکی از همراهان میگوید هتل اجازه نداد چون ازقرار معلوم ایرانیهای خارج انها را تهدید کردند که هتل را به هم زنند و مشکل برای انها ایجادکنند ا-ن پس سخنرانی نداریم والا چرا شامی با عده ای خواهیم خورد.اخه این تبلیغات رادیو تلویزیونهای خارجی دست بردار نیستند ا-ن مگر انها خودی نیستند چرا هستند ولی الان اوضاع کمی کشمشی است و مردم فهمیده اند که عده ای ازانها حقوق بگیر ما هستند یا به قولی خودی هستند.ا-ن چه ساعتی میرسیم به امریکا -چند ساعتی مانده .راستی به حاج مولایی چرا ویزا ندادند -ج اخه دراسپانیا گوه کاری زیاد کرده بود و اسمش تو لیست سیاه بود از اول هم گفتم که اوردن او خطاست انگلیسی هم بلد نیست کمی اسپانیا یی میدونه .در همین موقع هواپیما تکان شدیدی میخورد و به شدت میلرزد ناگها ا-ن که ترسیده با صدای لرزان میگوید چه خبره مرادی میگوید چیزی نیست فکر کنم چاه هوایی باشه.هواپیما بشدت میلرزد و ناگهان خلبان میگوید کمر بندها یتان را ببندید.بلافاصله یکی از همراهان به کابین میرود و وارد کابین میشود به پاسدار خلبان میگوید چه خبر او که عرق کرده و دو دستی کنترل را در دست دارد و پرواز رااز اتوماتیک در اورده میگوید چراغ (هیدرولیک پرشر) روشن شده و نمیدانم چرا و یکی از بالها تکان نمیخورد امکان یخ زدن ان زیاد است باید کمی پایین بروم و باید صبر کرد شاید درست شود شما به اقای رییس جمهور چیزی نگو که بترسد.خوب میشه فرود اضطراری کرد خلبان ,نه ما روی اقیانوس هستیم حد اقل ٢ ساعت با اولین فرودگاه فاصله داریم و باید مسیر را عوض کنیم, خوب پس باید جریان را به ا-ن گفت مرادی با رنگ پریده و پریشان از کابین پرواز بیرون امد همه از قیافه او فهمیدند که خبری است هواپیما با تکانهای شدید اورا به اینور انور پرت میکرد و به سختی خود را به ا-ن رساند و دو سه نفر هم دور او راگرفتند من با صدای لرزان گفتم در پرواز اشکال است منظورم هواپیماست جریان را گفتم و از ا-ن پرسیم باید برگردیم گفت کجا برگردیم گفتم به نزدیکترین فرودگاه او هم با اشاره سر گفت باشه.رفتم پیش خلبان و گفتم در اولین فرصت بشین و برگشتم پیش ا-ن همه خیلی ترسیده بودیم و دران هوای سرد هواپیما عرق بر پیشانی ما نشسته بود دعا میکردیم که خدایاما را ببخش و زیر لب نیایش قطع نبود من به یاد بچه هایم افتادم و از چشمانم اشک سرازیر شد حس میکردم که قلبم هر لحظه از شدت تپش بالا بایستد ناگهان صدای بلندی به گوش رسید که سینی نوشابه و غذا بود که به زمین افتاد همه سکوت کردند و ناگهان ا-ن سکوت را شکست و گفت نفرین مردم ما را گرفت یکی دیگر از اقایان سر تکان داد و گفت بعله.من هم هزار فکر در سرم بود اول اینکه چرا ما با خدمه همیشگی و خلبان خود پرواز نکردیم نکنه که همه اینها نقشه ای برای نابود کردن ما است و چرا رهبر قبل از امدن ما یک یک ما را از زیر قران رد کرد و گفت خون شهدای ما عزیزاست ایا او ما را شهد فرض می کرد و میدانست چه خبر است و برای نجات خود و نظام ما را باید فدا کند .ا-ن خیلی ساکت بود و با انگشتر زرد رنگی که نشانی از رهبر بر انگشت او بود بازی میکرد .اشاره.این انگشتررا در دست افرادی که قابل تایید رهبر است میبینید و بیشتر انان اطلاعاتی هستند.خلاصه مثل اینکه ا-ن هم به این مسیله پی برده بود که تنها راه بقای رهبر رفتن احمدی نژاد به بهشت نظام است.و صدای مهیبی بلند شد هواپیما در هوا منفجر شد. درهمن موقع صدایی شنیدم که میگویدسیاوش بلند شو صبحانه بخور چقدر تو خواب سرو صدا راه انداختی

4 comments:

Anonymous said...

متن جالبی بود. البته کمی احتیاج به اصلاحات دیکته ای دارد.
موفق وپیروز باشید.

Anonymous said...

eyval

Unknown said...

kheili bahal bood ishala ke be vagheyiyat bepeyvande....

Anonymous said...

Down with dictator.